هنگامی که خوراکی آلوده یا زهرآگین را نادانسته بخوریم، تن ما با پدیدآوردن منشگرد (استفراغ) واکنش نشان میدهد. با منشگرد، خوراکی آلوده یا زهرآگین، به بیرون بازگردانده میشود و تن از جذب آلودگی یا زهر و پیامدهای آن رها میگردد. این واکنش، از ساز و کارهای بسیار درست و بجای تن، برای نگهداری خود از آسیبهایی است که در کار پدیدارشدن است.
عطسه و سرفه از دیگر واکنشهای تن، به هنگام درگیری دستگاه دمش (تنفّس) است؛ هنگامی که برای نمونه جسمی بیرونی، همچون دانۀ برنج یا گردوغبار، به راههای دم و بازدم اندر میشود، تن میکوشد با پدید آوردن عطسه یا سرفه (فشار بازدم بسیار افزونتر) خود را از جسم بیرونی برهاند.
با اینکه منشگرد و عطسه و سرفه، از واکنشهای بسیار بجا و درست تن است، هیچکس نمیکوشد با دستبردن در ته زبان یا خوردن خوراکی آلوده، هرچه بیشتر منش گرد کند؛ و یا با بوییدن فلفل یا رفتن درجاهای پرگردوغبار هرچه بیشتر عطسه یا سرفه کند.
همچنین است برای گریه یا هنگامی که کسی ناخواسته، درگیر آشفتگی و پریشانی بسیار در پیوندهای دوستانهاش میشود؛ یا پیوند دلدادگی میان دوتن ازهم میگسلد؛ یا شکستی بزرگ درکار و پیشه کسی روی میدهد؛ یا کسی از خانواده یا از خویشاوندان گرامی یا دوستی ارجمند میگذرد، همۀ پریشانیهای یاد شده، برروان او، نشانی (اثری) ژرف برجای میگذارد و واکنشهای پیچیدۀ هورمونی و عصبی، سرانجام آورنوکورتیکوتروپیک هورمون ACTH را میرهاند که نقش بنیادین در پیامدهای پریشانی (استرس)، دارد. هنگامیکه درپی خشم یا اندوه یا درد یا ترس یا ناکامی یا پریشانی یا سراسیمگی، کسی میگرید، از یک سوی، همراه با اشک، ACTH و مادّههای سمّی خون به بیرون تراوش میشود و از سوی دیگر، با افزایش تراوش آندورفینها و آنکفالینها- که هورمونهای ضدّ دردطبیعی دستگاه عصبی مرکزی هستند- درد و پریشانی اندر شده کاهش مییابد و خُلق و خُوی فرد بهبود مییابد. ازاین روی است که در پیگریستن، فرد آرام و آسوده و سبک میشود.
امّا، همچنانکه دربارۀ منش گرد و عطسه و سرفه گفته شد، گریه چونان ( به عنوان ) یکی از واپسین راهکارهاست و همچنانکه کسی خود را وادار به منش گرد و عطسه و سرفه نمیکند، نباید کسی با خواندن سرودهها و داستانهای اندوه آور، یا دیدن فیلمهای غمافزا خود را به گریه و اندوه وادارد.
آنچه گفته شد، جوهر اندیشۀ ایرانیان باستان دربارۀ زندگی و جهان بود. ایرانیان باستان، گریه از پس درگذشت کسی را هم روا نمیدانستند. چنانکه در ارداویرافنامه آمده است که فروهر درگذشتگانی که از پس درگذشت آنان بسیار گریسته شده، در جهان دیگر گرفتار رنج بسیار شده بودند و سفارش میکند که « از پی مردگان، شیون و مویه و گریستن نکنند.»
شادی و جشن و خرّمی و پایکوبی، شیوۀ زندگی ایرانیان باستان بود و اندوه خوردن و گریستن و دژم و پریشان بودن، نزد ایشان ناپسند و زشت و نابهنجار شمرده میشد. جز از جشنهای ویژۀ هر خانواده ( همچون جشن سالگرد زناشویی و زادروز فرزندان و زادروز پدر و مادر و … )، ایرانیان باستان، در 65 روز از سال، جشنهای همگانی داشتند. شماری از آن جشنها، با همۀ گستردگی و فرخندگی به روزگار ما رسیده است، از آن میان است:
1- جشن دوازده روزۀ نوروز که با پیشینۀ بیش از هشت هزار ساله، از یک سوی از دانش شگفتی افزای نیاکان خردمند ما در آن هزارههای دور سخن میگوید و از دیگر سوی، در همگامی با نو شدن جان جهان، زیباترین و خجسته ترین جشن جهان است.
2- جشن سیزده بدر که در… ( تیشتر ) سبزهها را به آب روان میسپاریم.
3- جشن شب چلّه که جشن درازترین شب سال و آغاز زمستان است و در سراسر ایران جشن گرفته میشود. یلدا نامی سُریانی است و نباید چونان نام ایرانی به کار برده شود.
4- جشن شش روزۀ مهرگان که جشن رهایی از ستم بابلیان و آغاز فرمانروایی ایرانیان و بسیار سرورانگیز است و هنوز در بخشهایی از ایران روان است. جشن مهرگان پس از نوروز، بزرگترین جشن ایران باستان بود.
جز از جشنهای برشمرده شده، جشنهای دیگری در ایران باستان بود که هنوز در بخشهایی از ایران فرهنگی، بویژه در میان زرتشتیان روان است که از آنها نیز یاد میکنیم:
1- جشن سده که جشن پیدایی و بزرگداشت آتش است که در دهم بهمن ماه هرسال برگزار میشود. سده از جشنهای بزرگ ایرانیان بود و تا روزگار یورش ویرانگر مغولان، در ایران روایی داشت.
2- ایرانیان باستان شش جشن گاه انبار ( گهنبار= زمان انبار کردن )، به هنگام انبار کردن هریک از فرآوردههای کشاورزی برگزار میکردند؛ تا از آنچه که انبار کردهاند در آیین جشن، به دیگران نیز بهره برسانند.
– گهنبار نخستین از پانزدهم اردیبهشت ماه تا 5 روز، به هنگام برداشت و انبار کردن سبزه و میوههای بهاری و چیدن گل گلاب
– گهنبار دویم از پانزدهم تیرماه تا 5 روز، هنگام برداشت و انبار کردن میوههای تابستانی چون هلو، زردآلو، گیلاس،…
– گهنبار سیوم از بیست و ششم شهریورماه تا 5 روز، هنگام برداشت و انبارکردن گندم و جو و همۀ دانهها
– گهنبار چهارم از بیست و ششم مهرماه تا 5 روز، هنگام بهرهبرداری و انبارکردن میوههای پاییزی چون به و سیب و گلابی پاییزه و انار و …
– گهنبار پنجم از شانزدهم دیماه تا 5 روز، هنگام انبار کردن فراوردههای زمستانی چون شلغم، چغندر، زردک، ترب، …
– گهنبار ششم در پنج روز پایانی سال که چیزی در آن انبار نمیشود؛ امّا از همۀ آنچه پیشتر انبار شده بود، در جشن و سورپنجه، پیشکش فروهر نیاکان و روان درگذشتگان میشود؛ از آنجا که ایرانیان باورداشتند دراین زمان، فروهر پدران و مادران و دیگر درگذشتگان، به دیدار خان و مان فرزندان میآیند.
– جشنهای گهنبار، هنوز در میان زرتشتیان ایران و پارسیان هند روان است و بخشی از گهنبار ششم، در آیین چهارشنبه سوری و بخشی دیگر در جمعه آخر سال – که دیدار گور درگذشتگان، به جای سرکشی درگذشتگان از خان و مان فرزندان است- هنوز در همه جای ایران روان است.
به جز جشنهای یاد شده، جشنهای بزرگ و ماهیانۀ دیگری در ایران باستان روان بود ( آنگونه که از دوستان گیلانی و تبرستانی شنیدم، هنوز بسیاری از جشنهای ایران باستان، بویژه در روستاهای دوردست این دو استان گرامی برگزار میشود! ) که برای دریافت چرایی و چگونگی آن جشنها، باید از گاه شماری (تقویم) ایران باستان آگاه شویم.
درگاهشماری ایران باستان، هرسال خورشیدی به دوازده ماه سی روزه بخش میشد ( 360 روز ) و در پنج روز پایانی سال، جشن پنجۀ گهنبار – که از آن یاد شد- برگزار میشد. هریک از روزهای ماه، نامی ویژۀ خود داشت؛ بدینگونه:
اورمزد ( هرمز )- بهمن- اردیبهشت- شهریور- سپندارمذ ( اسفند )- خرداد- امرداد- دی به آذر- آذر- آبان- خورشید- ماه – تیر- گوش- دی به مهر- مهر- سیروش- رشن- فروردین- بهرام- رام- باد- دی به دین- دین- ارد- اشتات- آسمان- زامیاد ( زمین )- مانتره سپند- انیران ( انغران = روشنایی بی پایان )
4 روز از هر ماه، یعنی روزهای بهمن، ماه، گوش، رام (= رمه= گلّۀ چهارپایان ) روزهای نَبُر NABOR خوانده میشد که در آن 4 روز برای تندرستی جانوران آفرین ( دعا ) میخواندند و از خوردن گوشت جانوران پرهیز میکردند؛ و اکنون به روشنی میدانیم این نکته تا چهاندازه در تندرستی آدمی کارساز است! ایرانیان باستان همواره از جانوران به نیکی و آزرم یاد میکردند و نامهای جانوران را بر فرزندان خود مینهادند. دشنام بودن اطلاق نام جانور بر کسی، ریشۀ یونانی دارد و در ایران باستان چنین پدیدهای نبود!
در گاهشماری ایران باستان، هرگاه نام روز ونام ماه همزمان میشد، آن را جشن میگرفتند که دربارۀ هرکدام سخنی خواهیم راند:
1- جشن فروردینگان یا فروردگان: روز فروردین از ماه فروردین ( نوزدهم فروردین ) در این جشن، ایرانیان در آبهای روان، عطر و گلاب میریختند و پاکی و گوارایی آب را پاس میداشتند.
2- جشن اردیبهشتگان: روز اردیبهشت از ماه اردیبهشت ( سیوم اردیبهشت ماه خيّامی یا جلالی*) اردیبهشت به معنی برترین زیبایی و پاکی و راستی است و جشن اردیبهشتگان در هنگام شکفته شدن گلها و سبزهها برگزار میشد.
3- جشن خردادگان: روز خرداد از ماه خرداد ( ششم خرداد ماه) خرداد يَزِت yazet ( مورد ستایش ) نگاهبان آب در آیین مزدیسنات؛ در این جشن، شستشو و پاکیزگی سفارش میشد.
4- جشن تیرگان: روز تیر از ماه تیر ( سیزدهم تیرماه).جشن ویژۀ ستارۀ تیشتر ( ستاره باران ) بود و شگفتا که همواره همزمان با جشن تیرگان در ایران باران میبارد!! ایرانیان برآن بودند که آرش کمانگیر در چنین روزی، از بالای کوه البرز، جان در تیر پرتابی خود نهاد؛ تا مرز ایران را به جایگاه راستین خود فرا ببرد!
5- جشن امردادگان: روز امرداد از ماه امرداد (هفتم امردادماه) جشن ویژۀ امرداد که یزت داروها و خوراکیها و گیتی است و در دشت و فضای باز برگزار میشد.
6- جشن شهریورگان: روز شهریور از ماه شهریور (چهارم شهریور ماه) شهریور، پادشاهی آرمانی خداوند بر جهان است و شهریورگان، جشن بزرگداشت آن! در این روز حتماً باید شاد باشید.
7- جشن مهرگان: روز مهر از ماه مهر ( شانزدهم مهرماه) مهرگان جشن آغاز دوران رهایی از ستم بابلیان و آغاز پادشاهی تازۀ ایرانیان، به دست فریدون بود. این جشن شش روز، از روز مهر تا روز رام به درازا میکشید و پس از نوروز، بزرگترین جشن ایران باستان بود که هنوز هم در بخشهایی از ایران برگزار میشود.
بار دیـگر مهرگـان از ره رسید یادگـا ر کـاویان از ره رسید.
مهرگان این سنّت دیرین ماست؛ مهرگان پیشینۀ شیرین ماست.
مهرگان بر مهربانـان شاد باد ! مهر و پیمان نیـکان یاد باد!
8- جشن آبانگان: روز آبان از ماه آبان (دهم آبانماه) آبانگان جشن ویژۀ بزرگداشت آب بود و ایرانیان بویژه زنان، در کنار رود یا دریا، یزت نگهبان آب را نیایش میکردند.
9- جشن آذرگان: روز آذر از ماه آذر ( نهم آذر ماه) آذرگان جشن بزرگداشت آتش و گرما بود.
10- جشن دیگان: روز دی از ماه دی ( روزهای نخست و هشتم و پانزدهم و بیست و سیوم دیماه) دی به معنی آفریدگار، در آیین مزدیسنا گون ( صفت ) اهورمزدا است. سه روز در هرماه، روز دی میباشد که برای جدا نمودن آنها از یکدیگر، آنها را دی به آذر، دی به مهر، دی به دین میگویند. پس در آن 3 روز و نیز در روز نخست ماه که روز اهورمزدا ( اهورا مزدا = خداوند جان و خرد ) میباشد، جشن دیگان برگزار میشد، جشن دیگان ویژۀ سپاسگزاری از آفرینندۀ هستی بود.
11- جشن بهمنگان: روز بهمن از ماه بهمن (دوم بهمن ماه) بهمن، یزت اندیشۀ نیک و نگهبان جانوران و بهمنگان جشن اندیشۀ نیک و سپاس از خداوند بود. در این جشن، با پختن آش و خوراکیهای دیگر که در آنها گوشت جانوران به کار برده نمیشد، از همگان پذیرایی میشد. این جشن با نام جشن بهمنجنه، تا روزگار مغول، با آیینهایی ویژه برگزار میشد و در روزگار صفویان نیز نگرش ویژهای بدان داشتند.
12-جشن سپندارمذگان یا اسفندگان یا اسفنگان: روز سپندارمذ یا اسفند از ماه اسفند ( پنجم اسفندماه) سپندارمذ یزت نگهبان زمین و نماد زنان پارسا و نیکخواه و مهربان به شوهرشان بود. این جشن ویژۀ بزرگداشت زمین و ویژۀ بزرگداشت زنان و دختران بود و در این جشن، زنان از پسران و شوهرشان و دختران از پدر و برادرانشان پیشکش دریافت میکردند و از همگان با پختن خوراکیهای بدون گوشت و بویژه آش دارای بنشن فراوان پذیرایی میشد. دربارۀ این جشن، به سخن گستردهتری نیاز است.
زن در فرهنگ و اندیشۀ ایرانی جایگاه بلندی داشته و دارد که این جشن با پیشینۀ چندین هزار ساله، یکی از نمادهای برجستۀ آن است. بدبختانه، با یورشهای گستردۀ همسایگان و ویران شدن بخشهای بزرگی از ایران و به تاراج رفتن گنجینههای فرهنگی و پاره پاره شدن پیکرۀ ایران و بدتر از همه، دیگر شدن دبیرۀ ( خطّ ) فارسی از دبیرۀ پهلوی به دبیرۀ کنونی – که خواندن نوشتههای پیشینیان را برای آیندگان ناممکن ساخت – ما نامهها ( کتابها ) و گنج نپشتهای ( کتابخانههای ) باستانی خود را از دست دادیم؛ امّا، رنگ و بویی از اندیشۀ نیاکان فرّخ را در واژههای پارسی سراغ داریم که نشان میدهند در زمانی که درمیان همسایگان، زن ارج و ارزشی نداشت و برای نمونه، تازیان پیش از اسلام، دختران را زنده به گور میکردند، نیاکان ما چه ارزشی به زنان و دختران خود میدادند:
– زن : واژۀ زن به معنی خانه یا دارندۀ ( صاحب ) خانه است. این واژه یادگار دورۀ مادر سالاری است.
– بانو: واژۀ بانو به معنی فروغ و روشنایی است. نیاکان ما زن را فروغ و روشنایی خانه میدانستند. واژۀ کدبانو نیز، درست به معنی روشنایی خانه است.
– نائیریکا : واژۀ نائیریکا به معنی زن دلیر و ناماور میباشد.
– دختر : واژۀ دختر به معنی دوشندۀ شیر است. این واژه یادگار دورۀ دامپروری آریاییان است.
– کنیزک : واژۀ کنیزک به معنی « زن کوچولو » برنام ( لقب ) دختران بود.
پس از یورش تازیان، این واژه برنام خدمتکار زن و بردۀ زن یا دختر بود.
– دوشیزه : واژۀ دوشیزه به معنی « دوست داشتنی کوچولو » است. دوشیزه نیز برنام دختران بود و هست.
درواژههای آمیختۀ زناشویی و زن و شوهر ( هرگز شوهر و زن گفته نمیشود! )همواره نام زن پیش از شوهر میآید؛ تا بدینگونه، آزرم زن همواره پاس داشته شود. در واژۀ همسر نیز، زن برابر با مرد در شمار میرود.
اینهمه نامهای گلها و درختان و خورشید و ماه و زیباییها و … که در ایران بردختران نهاده میشود، نشانۀ آزرم ویژۀ دختران و زنان در فرهنگ ایرانی است. درسراسر شاهنامه که کارنامۀ فرهنگ ایرانی است- از زنان و دختران با برنامههایی چون خورشید چهره، خورشید روی، پریرخ، ماهروی، ماه چهر، گلرخ، مشگ بوی،… یاد شده است و سخن پایانی نیز، ستایش زن در شاهنامه است که:
اگر پارسا باشـد و رایـزن / یکی گنج باشد پُر آگنده زن
به ویژه که باشد به بالا بلند / فروهشته تا پای مشگین کمند
خردمند و با دانش و ناز و شرم / سخن گفتن نیک و آوای نرم
در نگارش این گفتار، از کتابهای « حقوق جهان در ایران باستان » و « زروان ، سنجش زمان در ایران باستان » و « داستان ایران بربنیاد گفتارهای ایرانی »- که هر سه نوشتۀ استاد فریدون جنیدی است – و « دانشنامۀ مزدیستا » نوشتۀ شادروان جهانگیر اوشیدری و سخنرانی دکتر محمود معظّمی بهره بردهام.
دکتر داریوش افروز اردبیلی
10/10/1393 خورشیدی
* گاهشماري كه هم اکنون زرتشتیان در برگزاری جشنها به کار میبرند، گاهشماری یزدگردی است که در آن هر سال دارای 12 ماه سی روزه است و دلیل جابجایی جشنها از جای ویژه خودشان آن است که در گاهشماری خیامی، شش ماه نخست سال 31 روزه است. نظر به کاستیها و نارساییهای بسیار گاهشماری یزدگردی و همچنین نظر به اینکه گاهشماری خیامی (جلالی) درستترین و دقیقترین گاهشماری جهان است، بهتر است جشنهای باستانی را بر پایه گاهشماری خیامی برگزار نماییم.