- در روسیه خبری نیست !
نویسنده : دکتر داریوش افروز اردبیلی
گروه یارسان-که با نامهای اهل حقّ، گوران ، شاملو، نیازی، …هم شناخته می شوند-بر این باور هستند که پس از مرگ، روانِ در گذشته،از تن آن مرده به در آمده ودر تن کس دیگری اندر می شود و این جا بجا شدن روان را ” دونا دون ” می گویند.( ۱ ) اگر این باور را درست بدانیم،باید بگوییم روان استالین، پس از چند دونادون،در پیکر ولادیمیر پوتین اندر شده است.
البتّه، روان استالین در روسیه، هنوز در تب و تاب است و نشان روان استالین را در روسیه، درهرجایی می توانید ببینید؛ از عکسهای او که در فروشگاههای بزرگ و خُرد روسیه فروخته می شوند؛ از پیراهنهای آذین شده با عکس او که جوانان روس بر تن می کنند؛ از اتوبوسهایی که عکسهای استالین بر دیواره شان نقش بسته است و در یادبودهای پیروزیهای شوروی در جنگ جهانی دویم،در مسکو و سنت پترزبورگ و …در خیابانها آمدوشد می کنند؛ از تندیسهای بسیار استالین که بار دیگر در شهرهای روسیه برپامی شوند؛ از کوششهای گروههایی که در تکاپو هستند تا بار دیگر،نام ولگوگراد را به استالینگراد بگردانند؛ از گنجینه ای ( موزه ای) که به افتخار او، در ولگوگراد باز شده است؛ از فیلمهای جنگ جهانی دویم و پیروزیهای درخشان ارتش سرخ که از تلویزیون قطارها،برای سرنشینان پخش می شود؛ از پرهیز تودهء مردم از باز گفتن دیدگاهشان دربارهء جنگ روسیه با اوکراین از بیم دستگاه سرکوب روسیه؛ از فرمانبرداری خاموش مردم از فرمانروایانشان؛ از افزایش سه برابری محبوبیّت استالین در میان روسیان؛ از رفتن دههاهزار تن از روسیان به جنگ با اوکراین؛ از جان گرفتن دوبارهء پدیدهء نئواستالینیسم در روسیه ؛ …
امّا ، نمود روان استالین را، بیش و پیش از هر جای و کس دیگری، در خدایگان امروز روسیه، ولادیمیر ولادیمیروویچ پوتین می توانید ببینید؛ خدایگانی که عکسهایش بر لیوانها و آوندهای ( ظرفهای) چینی نقش بسته است و عکسهای گوناگونی از او، در فروشگاههای بزرگ و خرد و حتّی به دست پیله وران فروخته می شود!
استالین،ستایشگر ایوان مخوف بود و بیش از هر کسی،شیوهء فرمانروایی او را سرمشق خود نهاده بود؛ پوتین نیز، ستایشگر استالین است و شیوهء فرمانروایی او را، بیش از هر شیوهء دیگر می پسندد؛ او بارها وبارها استالین را ستوده و فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی را ،بزرگترین فاجعهء سدهء بیستم خوانده است؛ پوتین، پاکسازیهای خونبار استالین را،در سنجش با بمبارانهای اتمی هیروشیما و ناگازاکی ، سخت کمرنگ خوانده است!
پوتین همان آزمندیهای استالین را در اوباریدن ( بلعیدن ) سرزمینهای همسایه دارد؛ همان منش خونریز و سنگدلانهء استالین را در رویارویی با دشمنان و همسایگان دارد( نمودهایش را در جنگ چچن و گرجستان و اوکراین،همگان دیده اند.) ؛ همانند استالین بر این باور است که تنها دستاوردها ارج ( اهمیّت) دارند و شمار کشتگان در هردوسوی،چندان ارجی ندارد؛ همانند استالین،به هیچ روی،پروای آیینهای جهانی ( قانونهای بین المللی) را ندارد و هرجابایسته باشد،آنها را لگدمال می کند؛ نیز همانند استالین، به هیچ روی، دیدگاههای مخالفان را برنمی تابد و آنان را با کشتن و در بندکردن، از میدان به در می کند؛ بوریس نمتسوف،سیاستمداری که مخالف سر سخت پوتین بود،در نزدیکی کاخ کرملین،با شلیک چهار گلوله از پشت سر کشته شد؛ آناپولیتکوفسکایا،روزنامه نگار مخالف پوتین،استانیسلاو مارکلوف،وکیل و فعّال حقوق بشر، سرگئی یوشنکوف، سیاستمدار منتقد و نیز شمار بسیار دیگری،با شلیک گلوله از پای درآمدند.راویل ماگانوف،مدیر عامل شرکت نفتی لوک اویل،در پی انتقاد آشکار از یورش روسیه به اوکراین، با پرتاب شدن از پنجرهء بیمارستانی در مسکو کشته شد. یوگنی پریگوژین، فرمانده گروه واگنر،با انفجار بمب در هواپیما کشته شد. الکساندرلیتویننکو از گماشتگان کا . گ . ب. که به انگلستان پناهنده شده بود،الکساندر پرپیلیچنی که به پژوهشگران سوئیسی دربارهء پولشویی در روسیه،راهنماییهایی کرده و سپس به انگلستان پناهنده شده بود،یوری ششکوچیخین،روزنامه نگار مخالف،نیز شمار بسیار دیگری،با مسمومیتهای سخت کشته شدند.
شمار بسیاری از مخالفان پوتین، همانند الکسی ناوالنی، ولادیمیرکارامورزا،سرگئی مگنیتسکی، …به زندان افکنده شده اند.فهرست مخالفان سر به نیست شدهء پوتین بلند بالاست و در ماههای گذشته،شمار مرگهای سران رده بالای روسیه و توانگران مخالف پوتین چندان فراوان بوده که در دانشنامهء اینترنتی ویکی پدیا، رویه ای ( صفحه ای ) ویژه برای آنان باز شده است.
البتّه، در سنجشِ همانندی اندیشه ها و کارهای استالین و پوتین، نبایستی نکته ای را ناگفته گذاشت؛ در روزگار استالین،رسانه های همگانی محدود به رادیو و روزنامه ها و گاهنامه ها ( مجلّه ها) بود و استالین با کشیدن دیوار ستبر امنیّتی به گرداگرد اتّحاد شوروی، توانست هر آنچه را که دلخواهش بود انجام دهد؛ روی مدودف، آمار همهء قربانیان و آسیب دیدگان دورهء استالین را چهل میلیون تن برآورد کرده است . ( ۲ )
امّاطفلک پوتین، در روزگار نافراخوری به سر می برد و اینترنت و رسانه های همگانی و شبکه های اجتماعی و…میدان چرخ و تاب به او
نمی دهند و او نمی تواند همانند آموزگارش،با پی ریزی طرحهای کهکشانی،به پاکسازیهای خونین گسترده و به راه انداختن اردوگاههای کار اجباری و کشتن مردمان سرکش با قحطیهای عمدی بپردازد! به گفتهء دستان ( مثل ) شیرین پارسی، پوتین ” آب گیر نمی آورد و گرنه، شناگر قابلی است.”
در روسیه، در همچنان بر پاشنهء پیشین می چرخد؛ خودکامه ای ستمگر و سرکوبگر ، برپهنای مردمی که از ترس [ نهادینه شده در جانشان در سده های دراز ] ،زهرهء بانگ بر آوردن و اعتراض کردن ندارند، می راند؛ این است که می گویم ” در روسیه، خبری نیست! ” مردم همان مردم روزگار استالین هستند؛ تنها نام خودکامه دیگر شده است.زمانی که روسیه به اوکراین یورش برد،جهانیان از اینکه مردم روسیه،راهپیماییهای ضدّ جنگ گسترده برگزار نکردند، شگفت زده شدند.اما، من در روسیه،به روشنی دیدم که جایی برای شگفت زدگی نبود؛ تاریکی خود کامگی همچنان بر روسیه بال گسترده است و آیندهء روسیه را، حتّی می توان تاریکتر از آنچه که امروز هست، پیش بینی کرد. به گمانم،یک دستان ( مثل ) روسی، به چرایی فرمانبرداری خاموش مردم روسیه از فرمانروای کنونی ( پوتین و البتّه، هر کس دیگری همچون او ) به روشنی پاسخ می دهد.دستان کهن روسی می گوید: ” هرگز ، مرگ یک تزار بد را آرزو نکنید؛ چون نمی دانید نفر پسین چگونه خواهد بود ! ”
سخن گفتن از جنگ روسیه با اوکراین، به هیچ روی، برای روسیان خوشایند نیست؛ از هر کسی در این باره دیدگاهش را پرسیدم یا سخن را به زمینه ای دیگر می کشاند و یا خاموش می ماند و یا می گفت دوست ندارد در این زمینه گفتگو کند. البتّه از همین پاسخها پیدا بود که دل خوشی از این جنگ نداشتند؛ امّا، از گفتن دیدگاه مخالف جنگ، سخت واهمه داشتند. کسانی هم که آزادانه،دیدگاه مخالف خود را باز می گویند، جایی در روسیه ندارند.نمونهء برجستهء اینان، میخاییل شیشکین،نویسندهء بر جستهء روسیه است. وی تنها نویسندهء معاصر روس است که هر سه جایزهء ادبی مهم ” بوکر روسی ” و ” کتاب پرفروش ملّی روسی” و ” کتاب بزرگ ” را به دست آورده است و اکنون در سوئیس زندگی می کند.
شیشکین بر این باور است که دولت روسیه، در درازای سده ها،نه به مردم خودش اجازهء زندگی کردن داده است؛ نه به دیگران! او بر این باور است که روسیه از گردونهء زمان بیرون افتاده است. وی می گوید: میهنِ من، میلیونها میلیون آدم را کشته است؛ هم کودکان بیگانه و هم شماری بسیار کلان تر از کودکان روس را؛ و این کار را هنوز هم پی می گیرد!
شیشکین دلیرانه بانگ بر می آورد: همواره احساس می کردم که فرهنگ روسی، چون زمینی استوار زیر پایم جای دارد؛ از آغاز یورش به اوکراین، دیگر انگار هیچ چیز زیرپایم نیست؛ روسیه به یک کشور قاتل تبدیل شده است و زبان من،با زبان این آدمکشها یکی است؛ آیا روسیه ای که چنین جنگ خانمان براندازی را پیش می برد، می تواند کشور من باشد؟ می خواهم از زبان و فرهنگ خودم، اعادهء حیثیّت کنم. این اتّفاق، تنها در صورت شکست کامل رژیم پوتین و پیروزی مطلق اوکراین ممکن است و ما باید، هرچه در این راستا،از دستمان بر می آید، انجام دهیم. ( ۳ )
* * * *
پس از گشت و گذار در چچن و داغستان،روزهای پایانی شهریور و روزهای آغازین مهر ماه ۱۴۰۲ خ ( تا ششم مهر ماه ) را در مسکو و سنت پترزبورگ گذراندم.
روسیه سرزمینی با داشته های فراوان و کشوری بسیار توانگر است؛ رفت و بر گشت من از مسکو تا سنت پترزبورگ و به وارون، با قطار بود و زمان سفر بیش از شش ساعت بود.کمابیش سرتاسر آن راه هفتسد کیلومتری جنگلی بود؛ دریاچه های بسیار و رودخانه های فراوان در سرتاسر روسیه دیده می شود و از همین روی،به روسیه برنام ” میراب جهان ” داده اند؛ برای نمونه ، رودخانهء اتل ( ولگا ) که هشتادو پنچ درسد آوردهء آب دریای مازندران از آن است، از دور دستهای روسیه و از آن سوی مسکو، به سوی این دریا راه می پیماید؛ بر روی رودخانهء مسکوا – که از درون مسکو می گذرد – کشتیهای بزرگ روان هستند؛ در سنت پترزبورگ،هر جایی که نگاه می کنید، آب و رودخانه است؛ بر روی رودخانهء نوا – که از درون سنت پترزبورگ می گذرد – شاید بتوان گفت بیست کشتی و یا بیشتر، به گونهء همزمان و در کنار هم می توانند روان شوند و حتّی ، کشتیها بر شاخابه های کوچک آن همانند فانتانکا هم روان هستند.
زمانی که همین رودخانهء نوا را که به تنهایی می تواند کشوری را توانگر کند دیدم،انگشت به دهان ماندم که : روسیه با داشتن این همه دارایی، چرا سیاستمدارانش همچنان باید آزمندانه، به سرزمینهای دیگر لشکرکشی کنند و در پی از هم دریدن پیکرهء دیگر سرزمینها باشند و چرا مردم روسیه،باید با جان و دل با چنین سیاستمدارانی همراهی کنند.؟
چرا سیاستمداران روسیه باید بگویند: همهء آن سرزمینهایی که روسیان در آنجا خوی ( عرق ) و خون ریخته اند، باید دوباره به روسیه پیوسته شوند؟چرا ایشان نه از تاریخ جهان، که از تاریخ خود روسیه و شوروی درس نمی آموزند که آنهمه سرزمینهایی که با ستم و کشتار فراوان فراچنگ آورده بودند،چگونه از هم گسیخت؟
نکته ای که برای من سخت تکان دهنده بود،دوری بسیار مسکو از قفقاز بود؛ هواپیما از مسکو تا گروزنی ( تختگاه چچن در شمال رشته کوههای قفقاز ) را در سه ساعت می پیماید. اگر بخواهند این فاصله را با اسب بپیمایند،باید روزهای بسیاری در راه باشند و اگر بخواهند این فاصله را لشکرکشی کنند، زمان بسی بیشتر خواهد بود.برای من،این نکته از این روی تکان دهنده بود که روسیان، از آن سوی جهان، با اسب به قفقاز و به شمال غرب ایران و حتّی گیلان و تبرستان ( طبرستان نادرست است!) لشکرکشی می کردند و مردم ما نمی توانستند در سرزمین خودشان، از خودشان دفاع کنند؛ آنان آزمندانه، در پی از هم دریدن و اوباریدن بودند و اینان به دعاهای مفاتیح الجنان و جامع الدعوات پناه می بردند! آوخ و دریغا!
از نکته های گیرا در سنت پترزبورگ،در پایان ماه سپتامبر ( آغاز مهر ماه و بازگشایی مدرسه ها) دیدن گروه گروه دانش آموزان دبستانی و دبیرستانی در آن شهر بود که با اتوبوس،ازشهرهای دیگر،بدانجا آورده می شدند و در مهمانخانه های ( هتلهای ) سنت پترزبورگ همانند مهمانخانهء آزیموت، بدانان جای می دادند و سپس آنان را به دیدن گنجینهء ارمیتاژ و جاهای دیدنی دیگر شهر می بردند.چنین دانش آموزانی،سد البتّه، با دیدن تابلو های نبردهای پولتاوا و بورودینو و پتر نخست و …، پایه های اپرمنشی ( غرور) روسی در نهادشان کاشته خواهد شد که سرور جهانیان هستند و حقّ دارند به سرزمینهای دیگر دست اندازی کنند و …
اگر پولهای گزافی را که روسیان برای آموزش فرزندان هزینه می کنند، باآنچه که برای دانش آموزان ایرانی هزینه می شود، بسنجیم،البتّه که آه از نهاد هر ایرانیی بر خواهد خاست!
ارزنده ترین بخش گشت و گذارهایم، بازدید از گنجینهء بسیار ارزشمند ” اِرمیتاژ ” در شهر سنت پترزبورگ ( لنینگراد پیشین ) بود؛ یافته های باستانی و کارهای هنری بسیار ارزشمند، از بسیاری جاهای جهان،در آنجا گردآوری شده است. البتّه،بازدید از این گنجینه و دیدن تابلو های باشکوه پتر نخست و کاترین و الکساندر نخست و نیکلای نخست، که همگی در یورش به سرزمینهای ایرانی و یا پاره پاره کردن پیکر ایران دست داشتند و یا دیدن تابلو های گوناگون و خیره کننده از نبردهای پولتاوا و … -که مایهء پدید آمدن تاریخی خونبار برای جهانیان شد – برایم سخت اندوهبار بود !
در مسکو و نیز در سنت پترزبورگ،شماری در خور نگرش از مردان جوان سیاهپوست آفریقایی را می دیدم که برخی از آنان،جامهء رزمی به تن داشتند و پیدا بود که روسیان،آنان را برای جنگیدن در اوکراین اجیر کرده اند و تازه، دلیل گشت و گذارهای پریگوژین و دیگر روسیان در بیابانهای آفریقا برایم روشن شد.
در روسیه، زنان کمابیش در همهء کارها،از فروشندگی و نگهبانی و رفتگری و دوره گردی و پیله وری گرفته تا کارمندی اداره های گوناگون دست دارند و حتّی ، تا پس از نیمه شب هم ، در فروشگاههایی که باز هستند، به کار می پردازند.
بسیاری از روسیانی که می دیدم سیگاری بودند و چه مردان و پسران و چه زنان و دختران،به فراوانی سیگار می کشیدند؛ شماری از آنان هم سیگار الکترونیکی دود می کردند که من پیشتر ندیده بودم! در یکی از بوستانهای مسکو، لای شکافها و جرزهای روی یک نیمکت،شانزده ته سیگار را شمردم ( از سر بیکاری ! ) و در زیر همان نیمکت ، بیشتر از چهل ته سیگار بود.
میگساری بسیار هم خوی روسیان است و بسیار باده می نوشند.از رانندهء تاجیک، آقای محمود قاسموف در سنت پترزبورگ پرسیدم: ” چرا پیرمردان و پیرزنان روس ، سخت زشت هستند؟ ” و او پاسخ داد : ” از بس که می نوشند! ”
یادم آمد نخستین شبی که در مسکو بودم، ساعت دوازده و نیم شب، در راهروی مهمانخانه،با جوانی به نام ساشا گفتگو می کردم که ناگهان،جوانی مست و سراپا برهنه – که تنها یک تُنُکه به تن داشت. – در را گشود و به درون آمد و از ساشا پرسید: ” گدیِ ناخُد یتسا ناتالیا؟ ” ( ناتالیا کجاست؟ ) ساشا، ناتالیا ( زن جوانی که گردانندهء مهمانخانه بود. ) را فراخواند و او آمد و با جوان مست به گفتگو پرداخت. ساشا، با دیدن شگفت زدگی و ناباوری من، به سرش اشاره کرد که یعنی : او مغزش درست کار نمی کند!
روسیان مردمی سرد هستند که به سختی با کسان نا آشنا گرم می گیرند و از خوشامدگویی و مهمان کردن برای نوشیدنی یا ناهار و شام ویاکارهای دیگرازاین دست، در آنجا خبری نیست و شاید بشود گفت سردی هوای روسیه، بر مزاج مردمانش هم اثر می گذارد.
بهای میوه ها در روسیه گران است و با نگرش به سردی هوای آنجا،به هیچ روی، از گونه گونی میوه ها که در ایران داریم، در فروشگاههای آنجا خبری نیست.نانهای روسیه، همه از دستهء نانهای با خمیرهای پف کرده ( همانند نان بزماورد ) هستند که یک تا نان سنگک را با سد تا از آن نانها نمی توان برابر نهاد.از یاد بود های سیّد رضی غریبی آذر -یکی از ایرانیانی که در روزگار استالین به شوروی پناهنده و در آنجا دستگیر و به اردوگاههای کار اجباری سیبری فرستاده شد. – به یادم آمد؛ غریبی آذر در یادبودهایش گفته است: در زندان باکو، چهارده روز در یک سلول، با یک جوان روس بودم که از سربازان ژنرال ولاسف بود…نانی که به ما می دادند،خمیر و سیاهرنگ بود و واقعاً،قابل خوردن نبود ؛ امّا،جوان روسی با ولع کامل ، آن را می بلعید و می گفت : ” شکلات روس ! ” ( ۴ ) گویا هنوز هم ، روان استالین نگران است و به روسیان نهیب می زند تا مبادا ولخرجی کنند و خوش بگذرانند!
از فروشگاهی در سنت پترزبورگ، یکی از گرانترین پنیرهای روسی را خریدم که رویش نوشته شده بود: ” روسیسکا سیر” ( پنیر روسی) از کارخانه ای در برست لیتوفسک!رنگش زرد بود و مزه اش ” اندکی ” به پنیر می ماند. امّا، به هیچ روی خوشمزه نبود؛ اندکی از آن پنیر را نگه داشتم و به ایران آوردم.دو آوند ( بطری ) یک لیتری دوغ، از فروشگاهی بزرگ در مسکو خریده بودم. بد بو و بدمزه و بسیار غلیظ و دلاشوب کننده بودند؛ با هر ” جان کندنی ” بود، یکی از آنها را خوردم که – بی ادبی می شود ! – دچار شکم روه شدم ؛ آوند دیگر دوغ را به همراه پنیر کذایی آوردم و به همسرم دادم تا نمونه ای از خوراکیهای آن سامان را ببیند و بچشد!
چون هیچ خوراک خانگی در روسیه نخوردم،دربارهء خوراک خانگی روسیان، نمی توانم چیزی بگویم ؛ اما، خوراک خوردن در خوردی پزیها ( رستورانها ) و بزماورد فروشیها ( ساندویچ فروشیها ) در آن دورهء زمانی که در روسیه بودم، مرا به این برآیند رسانید که رده پایین ترین خوراکی ایرانی، در برابر بهترین خوراکی روسی، یک خوراکی شاهانه به شمار می رود.
خوراکیهایی که در خوردی پزیها و بزماورد فروشیها در روسیه داده می شوند،بسیار گران و سخت بد گوار هستند و بنده به سختی و از سر گرسنگی، می توانستم از آن خوراکیها بخورم؛ باز آنکه،در هر خوردی پزی یا بزماوردفروشی ،پس از گرفتن فهرست ( منو ) خوراکیها،
گرانترین خوراکی را – که می پنداشتم بهترین آنهاست. – سفارش می دادم ؛ امّا، ” هیچکدام ” دوباره می گویم ” هیچکدام ” از خوراکیهایشان،برایم خوشگوار و خوردنی نبودند.هر بار، پس از خوردن خوراکی روسی ( ناهار یا شام ) ،سست و بدحال می شدم و اندر یافت ( احساس ) دلاشوبه به من دست می داد. تازه در می یافتم در پایان روزگار اتّحاد جماهیر شوروی،نخستین بار که یکی از فروشگاههای بزماورد مک دونالد در مسکو باز شده بود، چرا مردم روسیه سف ( صف نادرست است ! واژه پارسی است . ) شانزده کیلومتری، در برابر آن فروشگاه پدید آورده بودند تا بزماورد مک دونالد بخورند !
داریوش افروز اردبیلی ۱۴۰۲/۷/۳۰
بن نبشتها :
۱- نوشته های پراکنده درباره یارسان یا اهل حقّ – نویسنده : صدیق صفی زاده ( بوره که ئی ) -تهران – موسّسه مطبوعاتی عطایی -۱۳۶۱ – رویه های ۱۱۸ تا ۱۲۰
نیز ، برای آگاهی بیشتر، می توانید گفتار ” خرّمدینان ، کالبد شکافی نیرنگ پلید عبّاسیان ” از داریوش افروز اردبیلی را در سایت
ب iranveij.ir بخوانید.
۲- مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان – بابک امیر خسروی / محسن حیدریان – نشر پیام امروز – ۱۳۸۲ – رویه های ۳۴ و ۳۵
۳ – گفتگوی خبرنگار لوموند با میخاییل شیشکین – روزنامهء لوموند – ۱۴ ژوئن ۲۰۲۳ – برگردان : سرور کسمایی
۴ – مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان – امیر خسروی / حیدریان – رویه های ۱۸۸ و ۱۸۹